loading...
کـــــاریـــزمــــــــــات
آخرین ارسال های انجمن
نوید شتابی فرد بازدید : 417 1391/04/18 نظرات (1)
چنان عشقت پریشان کرد ما را
که دیگر جمع نتوان کرد ما را

سپاه صبر ما بشکست چون او
به غمزه تیر باران کرد ما را

حدیث عاشقی با او بگفتیم
بخندید او و گریان کرد ما را

چو بربط بر کناری خفته بودیم
بزد چنگی و نالان کرد ما را

لب چون غنچه را بلبل نوا کرد
چو گل بشکفت و خندان کرد ما را

به شمشیری که از تن سر نبرد
بکشت و زنده چون جان کرد ما را

غمش چون قطب ساکن گشت در دل
ولی چون چرخ گردان کرد ما را

کنون انفاس ما آب حیات است
که از غمهای خود نان کرد ما را

مرا هرگز نبینی تا نمیری
بگفت و کار آسان کرد ما را

چو بر درد فراقش صبر کردیم
بوصل خویش درمان کرد ما را

بسان سیف فرغانی بر این در
گدا بودیم سلطان کرد ما را

نسیم حضرت لطفش صباوار
به یکدم چون گلستان کرد ما را

چو نفس خویش را گردن شکستیم
سر خود در گریبان کرد ما را

کنون او ما و ما اوییم در عشق
دگر زین پس چتوان کرد ما را
نوید شتابی فرد بازدید : 351 1391/03/12 نظرات (0)

چه ساختن هایی که مرا سوخت و چه سوختن هایی که مرا ساخت !
خدای من :
مرا فهمی عطا کن که از مقصد سوختنم ساختنی آباد بجا ماند ...

تمام رویدادها و افرادی که به زندگی شما راه یافته اند نقشی الهی به عهده دارند ...

 

غم قفس به کنار ،
آنچه عقاب را پیر میکند
پرواز زاغ بی سر و پاست !!!

 

 

شك انسان را عوض می کند

در فولكلور آلمان ، قصه اي هست كه این چنین بیان می شود :

مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده ، شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد ، براي همين ، تمام روز او را زير نظر گرفت .

متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد ، مثل يك دزد راه مي رود ، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند ، پچ پچ مي كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض كند ، نزد قاضي برود و شكايت كند .

اما همين كه وارد خانه شد ، تبرش را پيدا كرد . زنش آن را جا به جا كرده بود . مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه مي رود ، حرف مي زند و رفتار مي كند .

پائولو كوئليو

 

نوید شتابی فرد بازدید : 346 1391/03/04 نظرات (0)

به سلامتی اون پدری که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانش گریه ی فرزندش رو دید
ماشین رو داد به دستش در حالی که چشمانش پر از گریه بود گفت : حالا تو موهای منو بتراش !

به سلامتی پدری که نمی توانم را در چشمانش زیاد دیدیم ولی از زبانش هرگز نشنیدم …!!!

به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن رو نچشید ،اما واسه خیلی ها پدری کرد

به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ،
اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !

سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .

به سلامتی پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..

همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم ، که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر …
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم …
به سلامتی پدر و مادرها

پدرم هر وقت میگفت “درست میشود” … تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت…!

وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده !
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه…
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری

پدرم ،تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته هاهم میتوانند مرد باشند ! به سلامتی هرچی پدره

خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گرددبه سلامتی هرچی پدره . .

نوید شتابی فرد بازدید : 604 1390/09/28 نظرات (1)
بهترین مبارزه آن است که حریف از ما قوی تر باشد .

بهترین شوخی آن است که بدون تحقیر و تمسخر دیگران باعث شادی جمع شود .

بهترین نگاه آن است که تمامی احساس را بدون به زبان آوردن کلمه ای به طرف مقابل انتقال دهد .

بهترین بازی آن است که برد و باخت به اندازه ی نفس عمل برایمان مهم نباشد .

بهترین همسفر آن است که در طول سفر فکر کنیم یک نفریم ، درعین چند یا دو نفر بودن .

بهترین آیینه وجدانمان است ، پس آگاه و بیدار باشیم .

بهترین شریک آن است که اصلا وجود نداشته باشد .

بهترین گذشت آن است که درموضع قدرت باشیم و آن را انجام دهیم .

بهترین ایده ها را همیشه احساسمان به ما هدیه می دهد نه عقل مان .

بهترین راه حرف زدن صریح و شفاف حرف زدن است ، از حاشیه بپرهیزیم .

بهترین فرار آن است که از جمع غیبت کنندگان بگریزیم .

بهترین عمل آن است که بدی را به نیکی جواب دهیم .

بهترین مٲمن ، شانه های کسی است که از صمیم قلب دوستش داریم .

بهترین نعمت بدون هیچ قید و شرط سلامتی و دلخوشی است .

بهترین راه برای بدگویان مان آن است که درعمل عکس آن چه گفته اند نشان بدهیم نه در زبان .

بهترین جست و جو کنکاش در وجود خودمان است .

بهترین قدردانی آن است که درآن افراط نباشد .

بهترین بزرگواری آن است که هرگز از بالا به کسی نگاه نکنیم مگر آن که بخواهیم او را از زمین بلند کنیم .

بهترین طرز فکر آن است که به دیگران بر اساس خصوصیات شخصیتی شان امتیاز بدهیم نه بر اساس ظاهر و ثروت شان .
نوید شتابی فرد بازدید : 434 1390/06/09 نظرات (1)

مشخصات یک آقا پسر خوب

# يک پسر خوب امضاء گواهي نامه اش خشک نشده به رانندگي خانمها گير نميدهد !
# يه پسر خوب کمتر با اين جمله مواجه ميشود : مشترک گرامي دسترسي شما به اين سايت مقدور نمي باشد !
# يه پسر خوب بعد از تک زنگ سراغ تلفن نميره !
# يه پسر خوب عکس الکسندروگراهام بل رو قاب نميکنه بزنه تو اتاقش !
# يك پسر خوب پشت چراغ قرمز با ديدن يه خانم رديف چشماش مثه چراغهاي فولکس نميزنه بيرون !
# يه پسر خوب روزي چند بار به
سازندگان ياهو مسنجر لعنت ميفرسته !
# يه پسر خوب سر کلاس تا شعاع 3 متريِ هيچ خانمي نميشينه !
# يه پسر خوب وقت برگشتن به خونه م
اشينش بوي ادکلن زنونه نميده!
# يه پسر خوب هيچ وقت پاي تلفن از اين کلمات استفاده نميکنه:”ساعت چند” “کي مياي” “کجا” “دير نکني يا !
# يک پسر خوب زماني که کسي ميخواهد از عرض خيابان عبور کند تعداد دنده را از 1 به 4 ارتقاء نداده و قصد جان عابر را نميکند !
# يک پسر خوب زماني که يک دختر خانم راننده ميبيند ذوق زده نشده و در صدد عقده اي بازي بر نمي آيد!
# يک پسر خوب که ژيان سوار ميشود
روي بنز همسايه با سوئيچ ماشين نقاشي نميکشد!
# يک پسر خوب زماني که تصادف ميکند همانند قبائل زامبي وحشي بازي در نمي آورد!
# يک پسر خوب هر روز بعد از کلاس درس به نمايندگي از راهداري و شهرداري خيابانهاي شهر را متر نميکند!
# يک پسر خوب به محض ديدن يک دختر خانم متين با شلوار برمودا و مانتو تنگ کوتاه و شال باز دهانش به سان آبشار و چشمانش همانند چشمان وزغ نميشود!
# يک پسر خوب دکمه هاي پيراهنش را از يک متر زير ناف تا زير چانه کاملا بسته و با سنجاق قفلي محکم ميکند!
# يک پسر خوب به محض ديدن دختر همسايه رنگش لبويی شده و چشمش را به آسفالت ميدزود !
# يک پسر خوب روزي 10 بارهوس بردن نذري به دم در خانه همسايه که تصادفا دختر دم بخت دارند را نميکند !
# يک پسر خوب بيشتر از 5 دقيقه در دستشوئي نميماند ! (نکته کنکوري)
# يک پسر خوب 5 ساعت در حمام آهنگ جواد يساري نخوانده وبراي همسايگان آلودگي صوتي ايجاد نميکند !
# يک پسر خوب اگر درد عشق گرفت در کوي و برزن عرعر عشق نکرده و آبروي خانوادگي خود را نميبرد !
# يک پسر خوب با دوستاني که مشکوک به چت و لا ابالي گري هستند معاشرت نميکند !
# يک پسر خوب به جاي
اينکه پول خود را در باشگاه بيليارد و گيم نت و غيره دور بريزد بهتر است حساب آتيه جوانان باز کند و به فکر 1000 سالگي خود باشد !

# يک پسر خوب همواره به اسم خود افتخار ميکند و به هر کس که ميرسد نميگويد که بجاي قلي به او رامتين و آرش و
بگويند !
# يک پسر خوب در اثر ديدن افراد غرب زده جو گير نشده و لحاف کرسيه قرمز خال خال يشمي را به پيراهن تبديل نکرده و سر زانو خود را جر نميدهد !
# يک پسر خوب سر سفره دست به چيزي نمي زند تا ه
مه سير و پر از سر سفره بلند شوند و بعد شروع به غذا خوردن مي نمايد !
# يک پسر خوب تقاضاي وسايل نا مربوطي از قبيل موبايل را از خانواده ندارد !
# يک پسر خوب در صورتي که با نامزد خود بيرون رفت و کسي به خانم متلک گفت فورا با پليس 110 تماس حاصل مي کند !
# يک پسر خوب براي احياي حقوق خود از زور بازو استف
اده نکرده و کلمات رکيک مانند خر و الاغ به کار نميبرد !
# يک پسر خوب از معاشرت با دوستان بسيار خودماني که عادت به بيان شوخي هاي نا مربوط از قبيل حراج لفظي عمه و همچين خواهر مادر هستند امتناع ميکند !
# يک پسر خوب همانند خاله زنکها تلفن را قورت نداده و سالي به 12 ماه دهانش بوي تلفن نميدهد !
# يک پسر خوب هر صدايي از قبيل قار و قور شکم اهل خانه را با صداي تلفن اشتباه نگرفته و1 متر به بالا نميپرد !
# يک پسر خوب براي بيرون رفتن از خانه 1 ساعت
جلوي آئينه نايستاده و بزک نميکند !
# يک پسر خوب در جشنهاي فاميلي جو گير نشده و نميرقصد تا ابروي کل خاندان رابر باد دهد !
# يک پسر خوب در مهماني هاي خانوادگي نوشیدني هاي غير مجاز از قبيل ماءالشعير را تنها با رضايت نامه رسمي و کتبي پدر محترم استعمال ميکند !
# يک پسر خوب هر زمان که عشقش کشيد با زير شلواري کردي چين پيليسه دار و رکابي همانند قورباغه به وسط کوچه نميپرد !
# يک پسر خوب تنها براي رضاي خدا و کاه
ش بار سنگين ترافيک و حمل
و نقل درون شهري و برون شهري هر کجا که دختر خانم يا خانمي را در رده سني 15 تا 25 سال ديد سوار کرده و به مقصد مي رساند !

 


 
نوید شتابی فرد بازدید : 446 1390/06/05 نظرات (0)

به نام آنکه فانوس عشق را در ظلمت قلبم جای داد

سینه ام را می شکافم و با قلمی از اشک و مرکبی از خون برایت می نویسم

سلام بر تو ک لطیف تر از بارانی و سرخ تر ازگلهای محبتی و زیباتر از شاخه سار عشقی

میخواهم گلی از محبت بچینم و برایت بیاورم و آنگاه بر لبانت ک سرخ تر از گلهای سرخ اند بوسه ای از عشق میزنم

من غم را درسکوت و سکوت را در شب و شب را در بستر و بستر را برا ی اندیشیدن ب تو دوست دارم

اگر چشمان من دریاست تویی فانوس شبهایش

اگر حرفی زدم از گل تویی معنا و مفهومش

دوستت دارم .....؟

 

نوید شتابی فرد بازدید : 438 1390/06/05 نظرات (0)
دو روز مانده به آخر دنيا

دو روز مانده به پايان جهان ، تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است . تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود . پريشان شد و آشفته و عصباني ، نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد .
داد زد و بد و بيراه گفت ، خدا سكوت كرد . آسمان و زمين را به هم ريخت ، خدا سكوت كرد . جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت ، خدا سكوت كرد . به پر و پاي فرشته و انسان پيچيد ، خدا سكوت كرد . كفر گفت و سجاده دور انداخت ، خدا سكوت كرد .دلش گرفت و گريست و به سجاده افتاد . خدا سكوتش را شكست و گفت : (( عزيزم اما يك روز ديگر هم رفت . تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست­ دادي، تنها يك روز ديگر باقي­ است. بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن . ))
لا به لاي هق هقش گفت: (( اما با يك روز ! با يك روز چه كار مي توان كرد !؟ ))
خدا گفت : (( آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند ، گويي كه هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را درنمي يابد ، هزار سال هم به كارش نمي آيد . )) و آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت : (( حالا برو و زندگي كن... ))
او مات و مبهوت، به زندگي نگاه كرد كه در گودي دستانش مي درخشيد . اما مي ترسيد حركت كند ، مي ترسيد راه برود، مي ترسيد زندگي از لاي انگشتانش بريزد . قدري ايستاد... بعد با خودش گفت : وقتي فردايي ندارم ، نگه داشتن اين زندگي چه فايده اي دارد . بگذار اين يك مشت زندگي را مصرف كنم .
آن وقت شروع به دويدن كرد زندگي را به سر و رويش پاشيد ، زندگي را نوشيد و زندگي را بوييد و چنان به وجد آمد كه ديد مي تواند تا ته دنيا بدود ، مي تواند بال بزند ، مي تواند پا روي خورشيد بگذارد ، مي تواند...
او در آن يك روز آسمانخراشي بنا نكرد ، زميني را مالك نشد ، مقامي را به دست نياورد اما ... اما در همان يك روز دست بر پوست درخت كشيد . روي چمن خوابيد . كفش دوزكي را تماشا كرد .
سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايي كه نمي شناختندش سلام كرد و براي آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد .
او در همان يك روز آشتي كرد و خنديد و سبك شد ، لذت برد و سرشار شد و بخشيد ، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد .
او همان يك روز زندگي كرد اما فرشته ها در تقويم خدا نوشتند : (( امروز او در گذشت ، كسي كه هزار سال زيسته بود ! ))



عرفان نظرآهاري
نوید شتابی فرد بازدید : 444 1390/06/05 نظرات (0)

از چشم تو تا چشم من موجست ودریا بی شمار

بـرهــم زدی آرامـشــــم لـنـگـــر نــدارد روزگـار

چون چشمه ای بودم کنون طغـیـانگروسرکش شدم

سـکـان شـکـسـتـی نـاخـدا بـیهوده درگـردش شـدم

من باخیـالـت امـشـبـم درنـاکجاشد مسکنم

مقصودم ازدریاتویی امواج بی ساحل منم

ساحل شو تادریاشوم گیرم در آغوشم تنت

باشی سر وسامان من تاسرنهم بردامنـت

موجم اگرسرکش ولی افتان وخیزان میروم

کویت نشانم ده حبیب تاکی پریشان میرو

نوید شتابی فرد بازدید : 419 1390/06/05 نظرات (2)

ای شقایق!
هیچ می دانی در حوالی شهر
کوچه های بی بهاریست،
کز عشق تهی؟!!

مردمانش قهر با خورشید...
بیگانه با فرهنگ!
بسان چارپایانی که تنها می شناسند خوراک...
می شناسند جنگ!
نمی گنجد اندر کاسۀ ادراکشان تصویر عشق...
نشناسند جز سیاهی رنگ!
به بیهودگی زنده اند ، در سایه های ننگ!
ومن
به اجبار زمان،
آنجا به زندگانی محکوم!!

ای شقایق!
تنها من شاعر آن کوچه های بی بهارم،
که سحرگاه از گلدسته های دشت،
تا رسد نـالۀ مجنون به گوش،
من از زلال برکۀ چشمان خود،
شتابان وضو می ساختم،
تا به سوی کعبۀ چشمان تو،
بر « شکــــوه عـــشق » سجده گذارم.

در نمازم همه یادت جاری بود،
ذکرم هجای درد...
قنوتم دعای وصل...
رکوعم تقدیس عشق... .
برسجادۀ گلهای دشت،
من نمازم را همدوش مجنون می خواندم...

گذشت آن فصل سبز رنگ،
وز جنبش طوفان مـــرگ،
عــــــشق من،
پشت زمانها پژمرد!!

واینک نه مانده مجنونی بر جا،
ونه شکوهی از عشق!... .
ولی من باز می سپارم سر را،
باز به تقدیس عشق...
و
باز هم به «
تــسلــیم ســـــرنوشت ».

ای شقایق،
عشق من، پشت زمـــانها مرده ست... .


 

 

 

فرزاد. بهار90
آبادان

نوید شتابی فرد بازدید : 421 1390/06/05 نظرات (0)

شب بوی آبی من ...

ناله ای حزین از چشمانت ، نگاهت به گوش می رسد که آیا مرا دوست داری ؟؟؟

دل آرام من !

مگر به این راز آگاهی نداری ؟!

زبانم ... دلم ... تو را از این سری که در صندوقچه ی دل دارم و سعی می کنم بر لبم نرسد متوجهت نساخته !!!

تو هنوز در عشق من تردید داری ؟!

اگر در عشق هایم تردید داری با نیش خنجری سینه ام را بشکاف و بر قلبم فرو کن تا حقیقت را با چشمان زیبا و بی مثالت ببینی ...

آنگاه خواهی دید بر روی دیواره ی کاخ گلگون قلبم نوشته است : دوستت دارم ...

دوستت دارم ...

تعداد صفحات : 4

درباره ما
Profile Pic
ثبت شده در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 508
  • کل نظرات : 198
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 52
  • آی پی دیروز : 51
  • بازدید امروز : 220
  • باردید دیروز : 212
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 726
  • بازدید ماه : 1,629
  • بازدید سال : 4,672
  • بازدید کلی : 927,587