عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
اس ام اس خنده دار | 0 | 90 | navaro |
۱۱ محدودیتی که بدن شما دارد و نمی دانستید | 2 | 345 | navaro1 |
شوخی با حافظ | 0 | 338 | navaro |
این هم عاقبت تعریف کردن از خانم ها(آخر طنز!!) | 0 | 306 | navaro |
مختصری از بيل گيتس | 0 | 289 | navaro |
نابترین جملاتی که در هیچ وبلاگ یا سایتی ندیده اید و نخواهید دید | 0 | 328 | navaro |
قوانین اخطارها | 0 | 380 | navaro |
๑۩۞۩๑قـــوانــین و اســـاســنامه اصلی๑۩۞۩๑ | 0 | 414 | navaro |
گفتم : خدایا از همه دلگیرم
گفت : حتی از من؟!
گفتم : خدایا دلم را ربودند
گفت : پیش از من؟!
گفتم : خدایا چقدر دوری؟!
گفت : تو یا من؟!
گفتم : خدایا تنهاترینم
گفت : پس من؟!
گفتم : خدایا کمک خواستم
گفت : از غیر من؟!
گفتم : خدایا دوستت دارم
گفت : بیش از من؟!
گفتم : خدایا اینقدر نگو من
گفت : من توام تو من ....
دوست
هنگامي كه چشمانت را ندارم
در تاريكي زندگي مي كنم
و هنگامي كه خنده هايت را ندارم در سكوت
مانند مومني كه كسي خدايش را كشته باشد
من دليلي براي زندگي ندارم ...
به تو محتاجم ...
چون يك درخت به باران
چون انسان به فراموشي
چون تاريكي به روز
كاري نميتوانم بكنم
چون عشق تو بر من غلبه كرده است
و من همواره به تو محتاجم ...
براي دانستن اينكه شبها آسمان زيباست
براي اينكه بهتر از آنچه هستم باشم
براي اينكه بدانم زمان كوتاه است
و من همواره به تو محتاجم ...
جواب من در ادامه مطلب
الهی سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه، دلی و آن دل همه سوز
هر آن دل را كه سوزی نیست دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان سینه پر دود
زبانم كن به گفتن آتش آلود
كرامت كن درونی درد پرورد
دلی دروی درون درد و برون درد
به سوزی ده كلامم را روایی
كز آن گرمی كند آتش گدایی
دلم را داغ عشقی بر جبین نه
زبانم را بیان آتشین ده
دلی افسرده دارم سخت بی نور
چراغی زو به غایت روشنی دور
بده گرمی دل افسرده ام را
فروزان كن چراغ مرده ام را
به راه این امید پیچ در پیچ
مرا لطف تو می باید دگر هیچ
به نام آنکه فانوس عشق را در ظلمت قلبم جای داد
سینه ام را می شکافم و با قلمی از اشک و مرکبی از خون برایت می نویسم
سلام بر تو ک لطیف تر از بارانی و سرخ تر ازگلهای محبتی و زیباتر از شاخه سار عشقی
میخواهم گلی از محبت بچینم و برایت بیاورم و آنگاه بر لبانت ک سرخ تر از گلهای سرخ اند بوسه ای از عشق میزنم
من غم را درسکوت و سکوت را در شب و شب را در بستر و بستر را برا ی اندیشیدن ب تو دوست دارم
اگر چشمان من دریاست تویی فانوس شبهایش
اگر حرفی زدم از گل تویی معنا و مفهومش
دوستت دارم .....؟
دو روز مانده به پايان جهان ، تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است . تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود . پريشان شد و آشفته و عصباني ، نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد .
داد زد و بد و بيراه گفت ، خدا سكوت كرد . آسمان و زمين را به هم ريخت ، خدا سكوت كرد . جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت ، خدا سكوت كرد . به پر و پاي فرشته و انسان پيچيد ، خدا سكوت كرد . كفر گفت و سجاده دور انداخت ، خدا سكوت كرد .دلش گرفت و گريست و به سجاده افتاد . خدا سكوتش را شكست و گفت : (( عزيزم اما يك روز ديگر هم رفت . تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادي، تنها يك روز ديگر باقي است. بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن . ))
لا به لاي هق هقش گفت: (( اما با يك روز ! با يك روز چه كار مي توان كرد !؟ ))
خدا گفت : (( آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند ، گويي كه هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را درنمي يابد ، هزار سال هم به كارش نمي آيد . )) و آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت : (( حالا برو و زندگي كن... ))
او مات و مبهوت، به زندگي نگاه كرد كه در گودي دستانش مي درخشيد . اما مي ترسيد حركت كند ، مي ترسيد راه برود، مي ترسيد زندگي از لاي انگشتانش بريزد . قدري ايستاد... بعد با خودش گفت : وقتي فردايي ندارم ، نگه داشتن اين زندگي چه فايده اي دارد . بگذار اين يك مشت زندگي را مصرف كنم .
آن وقت شروع به دويدن كرد زندگي را به سر و رويش پاشيد ، زندگي را نوشيد و زندگي را بوييد و چنان به وجد آمد كه ديد مي تواند تا ته دنيا بدود ، مي تواند بال بزند ، مي تواند پا روي خورشيد بگذارد ، مي تواند...
او در آن يك روز آسمانخراشي بنا نكرد ، زميني را مالك نشد ، مقامي را به دست نياورد اما ... اما در همان يك روز دست بر پوست درخت كشيد . روي چمن خوابيد . كفش دوزكي را تماشا كرد .
سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايي كه نمي شناختندش سلام كرد و براي آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد .
او در همان يك روز آشتي كرد و خنديد و سبك شد ، لذت برد و سرشار شد و بخشيد ، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد .
او همان يك روز زندگي كرد اما فرشته ها در تقويم خدا نوشتند : (( امروز او در گذشت ، كسي كه هزار سال زيسته بود ! ))
عرفان نظرآهاري
از چشم تو تا چشم من موجست ودریا بی شمار
بـرهــم زدی آرامـشــــم لـنـگـــر نــدارد روزگـار
چون چشمه ای بودم کنون طغـیـانگروسرکش شدم
سـکـان شـکـسـتـی نـاخـدا بـیهوده درگـردش شـدم
من باخیـالـت امـشـبـم درنـاکجاشد مسکنم
مقصودم ازدریاتویی امواج بی ساحل منم
ساحل شو تادریاشوم گیرم در آغوشم تنت
باشی سر وسامان من تاسرنهم بردامنـت
موجم اگرسرکش ولی افتان وخیزان میروم
کویت نشانم ده حبیب تاکی پریشان میرو
گفتم غم تو دارم گفتـا غمت سر آید
گفتم که مـاه من شو گفتا اگر بر آید
گفتم ز مهر ورزان رسـم وفـا بیاموز
گفتا ز خوب رو یان این کار کمتر آید
گفتم که که بر خیـالت راه نظر ببندم
گفتـا شبـروست او از راه دگـر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عـالمم کرد
گفتـا اگر بدانـی هم اوت رهبر آیـد
گفتم خوشـا هوائی کز بـاد صبح خیزد
گفتـا خنک نسیمی کز کوی دلبـر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتـا تو بندگی کن کو بنده پرور آیـد
گـفتم دل رحیمت کی عـزم صلح دارد
گفتـا مگوی بـا کس تا وقت آن در آید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتـا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
ای شقایق!
هیچ می دانی در حوالی شهر
کوچه های بی بهاریست،
کز عشق تهی؟!!
مردمانش قهر با خورشید...
بیگانه با فرهنگ!
بسان چارپایانی که تنها می شناسند خوراک...
می شناسند جنگ!
نمی گنجد اندر کاسۀ ادراکشان تصویر عشق...
نشناسند جز سیاهی رنگ!
به بیهودگی زنده اند ، در سایه های ننگ!
ومن
به اجبار زمان،
آنجا به زندگانی محکوم!!
ای شقایق!
تنها من شاعر آن کوچه های بی بهارم،
که سحرگاه از گلدسته های دشت،
تا رسد نـالۀ مجنون به گوش،
من از زلال برکۀ چشمان خود،
شتابان وضو می ساختم،
تا به سوی کعبۀ چشمان تو،
بر « شکــــوه عـــشق » سجده گذارم.
در نمازم همه یادت جاری بود،
ذکرم هجای درد...
قنوتم دعای وصل...
رکوعم تقدیس عشق... .
برسجادۀ گلهای دشت،
من نمازم را همدوش مجنون می خواندم...
گذشت آن فصل سبز رنگ،
وز جنبش طوفان مـــرگ،
عــــــشق من،
پشت زمانها پژمرد!!
واینک نه مانده مجنونی بر جا،
ونه شکوهی از عشق!... .
ولی من باز می سپارم سر را،
باز به تقدیس عشق...
و
باز هم به « تــسلــیم ســـــرنوشت ».
ای شقایق،
عشق من، پشت زمـــانها مرده ست... .
فرزاد. بهار90
آبادان
حیدر بابا ، ایلدریملار شاخاندا،
سئللر ، سولار شاقلیدایوب آخاندا
قیزلار اونا صف باغلیوب باخاندا،
سلام اولسونشوکتوزه ، ائلوزه
منیمده بیر آدیم گلسین دیلوزه.
حیدربابا ، کهلیکلرون اوچاندا
کول دیبینن دوشان قالخوب ، قاچاندا،
باخچالارون چیچکلنوب آچاندا
بیزدن ده بیر ممکن اولسا ، یاد ائله
آچیلمیان اورکلری شاد ائله .
بایرام یئلی چارداخلاری ییخاندا،
نوروز گلی ، قارچیچگی چیخاندا،
آغ بولوتلار کوینکلرین سیخاندا
بیزدن ده بیر یاد ائلیه ین ساغ اولسون
دردلریمیز قوی دیکلسون داغ اولسون
حیدربابا، گون دالیوی داغلاسین
اوزون گولسون ، بولاخلارون آغلاسین
اوشاخلارون بیر دسته گل باغلاسین
یئل گلنده وئر گتیرسین بویانا
بلکه منیم یاتمیش بختیم اویانا
حیدربابا، سنون اوزون آغ اولسون !
دورت بیر یانون بولاغ اولسون باغ اولسون !
بیزدن سوراسنون باشون ساغ اولسون!
دنیا قضو- قدر ، ئولوم – ایتیمدی!
دنیا بوی اوغولوسوزدی ، یتیمدی!
حیدربابا ، یولوم سند ن کج اولدی ،
عمروم گئچدی ، گلمه دیم گئج اولدی ،
هئچ بیلمه دیم گوزه للرون نئج اولدی
بیملزدیم دؤنگه لروار ، دؤنوم وار،
ایتگین لیک وار ، آیریلیق وار ، اؤلوم وار.
حیدربابا، ایگیت امک ایتیرمز،
عومور گئچر، افسوس بره بیتیرمز،
نامرد اولان عمری باشاء یئتیرمز.
بیزده ، واللاه ، اونوتماریق سیزلری،
گورتمه سک حلال ائدون بیزلری.
حیدر بابا، میر اژدر سسلننده
کند ایچینه سسدن – کویدن دوشنده
عاشیق رستم ، سازین دیللندیرنده،
یادیندادیر نه هولسک قاچاردیم؟
قوشلارتکین قاناد چالیب اوچاردیم؟
شنگل آوا یوردی عاشیق آلماسی ،
گاه دا گئدوب اوردا قوناق قالماسی،
داش آتماسی ، آلما ، هیوا سالماسی،
قالیب شیرین یوخی کیمی یادیمدا،
اثر قویوب روحیمدا هرزدایمدا.
حیدربابا ، قوری گولون قازلاری ،
گدیکلرون سازاخ چالان سازلاری،
کت - کوشنین پاییزلاری ، یازلاری
بیر سینما پرده سی دیر گوزومده،
تک اوتوروب ،سیر ائدیرم ئوزومده.
حیدربابا، قره چمن جاداسی،
چووشلارین گله رسی – صداسی
کربلیا گئدنلرین قاداسی
دوشسون بو آج یولسوزلارین گوزونه،
تمدنون اویدوخ یالان سوزونه!
حیدربابا، شیطان بیزی آزدیریب ،
محبتی اورکلردن قازدیریب،
قره گونون سرنوشتین یازدیریب
سالیب خلقی بیر-بیرینون جانینا!
باریشغی بلشدیروب قانینا!
تعداد صفحات : 50
ثبت شده در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی