loading...
کـــــاریـــزمــــــــــات
آخرین ارسال های انجمن
نوید شتابی فرد بازدید : 438 1390/06/05 نظرات (0)

توی تنهایم همیشه.من تو رو به یاد می آرم

آره تو عزیز ترینی.من به تو نیاز دارم

یاد تو تنهایامو می سوزونه می بره

با تو بودن واسه من.آرزوی آخره

اگه با من بمونی دیگه چیزی نمی خوام

وقتی باشی کنارم صاحب تموم دنیام

کی می گه من و تو باید دلامونو جدا کنیم

بیا تا با همدیگه یه خواهش از خدا کنیم

از خدا بخواهیم همیشه کنار هم باشیم

حتی تو دنیایی که همدیگرونمی شناسیم


نوید شتابی فرد بازدید : 415 1390/06/05 نظرات (0)

آن روزها

آن روزها رفتند

آن روزهای خوب

آن روزهای سالم سرشار

آن آسمان های پر از پولک

آن شاخساران پر از گیلاس

آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها

به یکدیگر

آن  بام های   بادبادکهای بازیگوش

آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها

ان روزها رفتند

آن روزهایی کز شکاف پلکهای من

آوازهایم ، چون حبابی از هوا لبریز ، می جوشید

چشمم  به روی هرچه می لغزید

آنرا چو شیر تازه مینوشد

گویي میان مردمکهای

خرگوش نا ارام شادی بود

هر صبحدم با آفتاب پیر

به دشتهای ناشناس جتجو میرفت

شبها بهنگل های تاریکی فرو می رفت

آن روزها رفتند

آن روزهای برفی خاموش

کز پشت شیشه ، در اتاق گرم ،

هر دم به بیرون ، خیره میگشتم

پاکیزه برف من ، چو کرکی نرم ،

آرام میبارید

بر نردبام کهنه ء چوبی

بر رشته ء سست طناب رخت

بر گیسوان کاجهای پیر

وو فکر می کردم به فردا ، آه

فردا

حجم سفید لیز .

با خش خش چادر مادر بزرگ آغاز میشدئ

و با ظهور سایه مغشوش او، در چارچوب در

که ناگهان خود را رها میکرد در احساس سرد نور

وطرح سرگردان پرواز کبوترها

در جامهای رنگی شیشه

فردا

گرمای کرسی خواب آور بود

من تند و بی پروا

دور از نگاه مادرم خط های با طل را

از مشق های کهنه ء خود پاک می کردم

چون برف می خوابید

در باغچه میگشتم افسرده 

در پای گلدانهای خشک یاس

گنجشک های مرده ام را خاک میکردم

آن روزها رفتند

آن روزهای ذبه و حیرت

آن روزهای خواب و بیداری

ان روزهای هر سایه رازی داشت

هر جعبه ئ صندوقخانه ء سر بسته گنجی را نهان میکرد

هر گوشه ، در سکوت ظهر ،

گویی جهانی بود

هرکس از تاریکی نمی ترسید

در چشمهایم قهرمانی بود

آن روزها رفتند

آن روزهای عید

ان انتظار آفتاب و گل

آن رعشه های عطر

در اجتماع اکت و محجوب نرگس های صحرایی

که شهر را در آخرین صبح زمستانی

دیدار میکردند

آوازهای دوره گردان در خیابان دراز لکه های سبز

بازار در بوهای سرگردان شناور بود

در بوی تند قهوه و ماهی

بازار در زیر قدمها پهن مشد ، کش میامد ، باتمام

لحظه های راه می آمخت

و چرخ میزد ، در ته چشم عروسکها

بازار مادر بود که میرفت با سرعت به سوی حجم

های رنگی سیال

و باز میامد

با بسته های هدیه با زنبیل های پر

بازار باران بود که میریخت ، که میریخت ،

که میرخت

آن روزها رفتند

آن روزهای خیرگی در رازهای  جسم

آن روزهای آشنایی های محتاطانه، با زیبایی رگ های

آبی رنگ

دستی که  با یک گل از پشت دیواری صدا میزد

یک دست دیگر را

و لکه های کوچک جوهر  ، بر این دت مشوش ،

مضطرب ، ترسان

و عشق ،

که در سلامی شرم آگین خویشتن را باز گو میکرد

در ظهرهای گرم دودآلود

ما عشقمان را در غبار کوچه میخواندم

ما بازبان ساده ء گلهای قاصد آشنا بودیم

ما قلبهامان را به باغ مهربانی های معصومانه

میبردیم

و به درختان قرض میدادیم

و توپ ، با پیغامهای بوسه در دستان ما میگشت

و عشق بود ، آن حس مغشوشی که در تاریکی

هشتی

ناگاه

محصورمان می کرد

و ذبمان میکرد، در انبوه سوزان نفس ها و تپش ها

و تبسمهای دزدانه

آن روزها رفتند

آن روزها مپل نباتاتی که در خورشید میپوسند

از تابش خورشید، پوسند

و گم شدند آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها

در ازدحام پر هیاهوی خیابانهای بی برگشت .

و دختری که گونه هایش را

با برگهای شمعدانی رنگ میزد ، اه

اکنون زنی تنهاست

اکنون زنی تنهاست

نوید شتابی فرد بازدید : 425 1390/06/05 نظرات (0)

تنهاتر از یک برگ

با بار شادیهای مهجورم

در آبهای سبز تابستان

آرام می رانم

تا سرزمین مرگ

تا ساحل غمهای پائیزی

در سایه ای خود را رها کردم

در سایهء بی اعتبار عشق

در سایهء فرّار خوشبختی

در سایهء نا پایداریها

شبها که می چرخد نسیمی گیج

در آسمان کوته دلتنگ

شبها که می پيچد مهی خونین

در کوچه های آبی رگها

شبها که تنهائیم

با رعشه های روحمان، تنها-

در ضربه های نبض می جوشد

احساس هستی، هستی بیمار

«در انتظار دره ها رازیست»

این را به روی قله های کوه

بر سنگهای سهمگین کندند

آنها که در خط سقوط خویش

یک شب سکوت کوهساران را

از التماسی تلخ آکندند

«در اضطراب دستهای پر،

آرامش دستان خالی نیست

خاموشی ویرانه ها زیباست»

این را زنی در آبها می خواند

در آبهای سبز تابستان

گوئی که در ویرانه ها می زیست

ما یکدگر را با نفسهامان

آلوده می سازیم

آلودهء تقوای خوشبختی

ما از صدای باد می ترسیم

ما از نفوذ سایه های شک

در باغهای بوسه هامان رنگ می بازیم

ما در تمام میهمانی های قصر نور

از وحشت آوار می لرزیم

اکنون تو اینجائی

گسترده چون عطر اقاقی ها

در کوچه های صبح

بر سینه ام سنگین

در دستهایم داغ

در گیسوانم رفته از خود، سوخته، مدهوش

اکنون تو اینجائی

چیزی وسیع و تیره و انبوه

چیزی مشوش چون صدای دوردست روز

بر مردمک های پریشانم

می چرخد و می گسترد خود را

شاید مرا از چشمه می گیرند

شاید مرا از شاخه می چینند

شاید مرا مثل دری بر لحظه های بعد می بندند

شاید...

دیگر نمی بینم

ما بر زمینی هرزه روئیدیم

ما بر زمینی هرزه می باریم

ما «هیچ» را در راهها دیدیم

بر اسب زرد بالدار خویش

چون پادشاهی راه می پیمود

افسوس، ما خوشبخت و آرامیم

افسوس ما دلتنگ و خاموشیم

خوشبخت، زیرا دوست می داریم

دلتنگ، زیرا عشق نفرینیست

نوید شتابی فرد بازدید : 431 1390/06/05 نظرات (0)

چنان عشقت پریشان کرد ما را
که دیگر جمع نتوان کرد ما را
سپاه صبر ما بشکست چون او
به غمزه تیرباران کرد ما را
حدیث عاشقی با او بگفتیم
بخندید او و گریان کرد ما را
چو بربط بر کناری خفته بودیم
بزد چنگی و نالان کرد ما را
لب چون غنچه را بلبل نوا کرد
چو گل بشکفت و خندان کرد ما را
به شمشیری که از تن سر نبرد
بکشت و زنده چون جان کرد ما را
غمش چون قطب ساکن گشت در دل
ولی چون چرخ گردان کرد ما را
کنون انفاس ما آب حیات است
که از غمهای خود نان کرد ما را
مرا هرگز نبینی تا نمیری
بگفت و کار آسان کرد ما را
چو بر درد فداقش صبر کردیم
بوصل خویش درمان کرد ما را
بسان سیف فرغانی بر این در
گدا بودیم سلطان کرد ما را
نسیم حضرت لطفش صباوار
به یکدم چون چون گلستان کرد ما را
چو نفس خویش را گردن شکستیم
سر خود در گریبان کرد ما را
کنون او ما و ما اوییم در عشق
دگر زین پس چتوان کرد ما را

 
نوید شتابی فرد بازدید : 459 1390/06/05 نظرات (0)

گفتم : تو ش‍‍‍‍ـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟
گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟
گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟
گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟
گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟

نوید شتابی فرد بازدید : 434 1390/06/05 نظرات (0)

روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا” قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند

دیوانگی فورا” فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم.
و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.

دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن ….یک…دو…سه…چهار…

همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛

لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛
هوس به مرکز زمین رفت؛
دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.

و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه…هشتاد…هشتاد و یک…

همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد.
و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.

در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج …نود و شش…نود و هفت… هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام.

اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیراتنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.

دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.

او از یافتن عشق ناامید شده بود.

حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است.

دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف شد .

عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.

دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمان کنم.»
عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.»
و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست.

نوید شتابی فرد بازدید : 422 1390/06/05 نظرات (0)

عشق را در چشم تو روزی تلاوت می كنم
با همه احساس ،خود را با تو تقسیم می كنم

مرز بی پایان مهرت را به من بخشیده ای
در جوابت هر چه دارم فدایت می كنم

نور چشمت را چراغ شام تارم كرده ای
من وجودم را همیشه فرش راهت می كنم

ای تجلی گاه هر چه خوبی و مهر و صفا
عاقبت مانند اشعار فریدون ناب نابت می كنم

بر خرابات وجودم زندگی بخشیده ای
تا نفس دارم همیشه شاد شادت می كنم

همچو سروی گشته ای تا خم نگردد قامتم
من صداقت را همیشه سرپناهت می كنم

نوید شتابی فرد بازدید : 449 1390/06/05 نظرات (0)

پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود. شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد.

پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: " اين ماشين مال شماست ، آقا؟".

پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است".

پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش..."

البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند. او مي خواست آرزو كند. كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت.
اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد:" اي كاش من هم يك همچو برادري بودم."
پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: "دوست داري با ماشين يه گشتي بزنيم؟""اوه بله، دوست دارم."
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: "آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟".

پل لبخند زد. او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است.

اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد.".

پسر از پله ها بالا دويد. چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت.
او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد :..
" اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده.
يه روزي من هم يه همچو ماشيني به تو هديه خواهم داد . اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني."

پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند.

برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند.

 

در مسابقه ی زندگی گل زدن هنر نیست بلکه گل شدن هنره !

--
شاد بودن تنها انتقامی ­است که می­توان از زندگی گرفت
ارنستو چه­ گوارا
نوید شتابی فرد بازدید : 495 1390/06/05 نظرات (0)

کاش وقتی هجده سالم بود کسی این مسائل را به من میگفت!

امروز داشتم در کافی ‌شاپ مورد علاقه ‌ام کتابی می‌خواندم که یک جوان 18 ساله کنارم نشست و گفت، "کتاب خوبیه، نه؟" و از آنجا بود که شروع کردیم به حرف زدن.

گفت که چند هفته دیگر از دبیرستان فارغ‌ التحصیل می‌شود و بعد می‌خواهد بلافاصله از پاییز دانشگاهش را شروع کند. گفت، "اما نمی‌دانم می‌خواهم با زندگیم چه بکنم. الان فقط دارم با جریان پیش می‌روم."

و بعد، با اشتیاق و با چشمانی صادق شروع کرد از من سوال کردن:

* "تو چکار می‌کنی، شغلت چیه؟"

* "کی و چطور تصمیم گرفتی که این کار را انتخاب کنی؟"

* "چرا این را انتخاب کردی؟ چرا کارهای دیگر نکردی؟"

* "چیزی بوده که دوست داشته باشی جور دیگه‌ای انجامش می‌دادی؟"

و ....

سوال هایش را تاجایی که می‌توانستم جواب دادم و سعی کردم با توجه به وقتی که داشتم خوب نصیحتش کنم. و بعد از یک ساعتی حرف زدن، از من تشکر کرد و رفت.

در راه برگشت به خانه متوجه شدم که بحثی که با آن جوان داشتم برای خودم بسیار نوستالژیک بود. او 10 سال پیش من را به یادم آورد. به خاطر همین دوباره به سوال‌های او فکر کردم و به چیزهایی فکر کردم که امروز افسوس می‌خورم یک نفر وقتی 18 سالم بود به من می‌گفت.

بعد آن را یک قدم جلوتر بردم و به همه چیزهایی فکر کردم که اگه می‌توانستم زمان را به عقب و به 18 سالگیم برگردانم دوست داشتم به خودم بگویم و خودم را نصیحت کنم.

بعد از نوشیدن چند فنجان قهوه و چند ساعت فکر کردن، این 18 چیز به ذهنم رسید:

 

1. خودتان را به اشتباه کردن متعهد کنید. اشتباهات به شما درس‌های مهمی یاد می‌دهد. بزرگترین اشتباهی که می‌توانید مرتکب شوید این است که هیچ کار نکنید چون می‌ترسید که اشتباه کنید. تردید نکنید—به خودتان شک نکنید. مهم این نیست که فرصتی برایتان پیش بیاید یا نه، مهم این است که ریسک کنید. هیچوقت 100% مطمئن نخواهید بود که خوب پیش می‌رود اما نمی‌توانید هم 100% مطمئن باشید که هیچ کار نکردن خوب است! و مهم نیست که نتیجه چه شود، همیشه همانطور که باید تمام می‌شود. یا موفق می‌شوید یا از آن درس می‌گیرید که هر دو آن به نفعتان است. یادتان باشد اگر هیچوقت دست به عمل نزنید، همیشه همان جایی که هستید باقی خواهید ماند.

 

2. کار سختی که دوست دارید را پیدا کنید. اگر می‌توانستم به خودم در 18 سالگی نصیحتی بکنم این بود که انتخاب شغلم را براساس ایده‌ ها، اهداف و توصیه‌های دیگران پایه‌ریزی نکنم. به خودم می‌گفتم رشته ‌ای را به این دلیل انتخاب نکنم که رشته‌ پرطرفداری است یا آنهایی که از آن فارغ‌التحصیل می‌شوند پول بیشتری در می‌آورند. به خودم می‌گفتم که بهترین انتخاب شغلی برای من بر یک نکته مهم و اساسی متکی است: کار سختی که از انجام آن لذت ببرم. تا زمانیکه با خودتان صادق باشید و علایق و ارزش‌هایتان را دنبال کنید، می‌توانید با این عشق به موفقیت برسید. و مهمتر اینکه دوست ندارید چندین سال دیگر متوجه شوید که روز و شبتان را به شغلی می‌گذرانید که هیچ علاقه‌ای به آن ندارید. پس اگر متوجه شدید که از هر ثانیه انجام هر کار سختی بالاترین لذت را می‌برید، دست از آن نکشید. چراکه وقتی روی علایقتان تمرکز کنید، کار سخت دیگر سخت نخواهد بود.

 

3. هر روز برای خودتان وقت، انرژی و پول هزینه کنید. وقتی برای خودتان خرج کنید، هیچوقت نمی‌بازید و به مرور زمان قسمت‌های ناراحت ‌کننده زندگیتان را تغییر خواهید داد. شما محصول چیزهایی هستید که می‌دانید. هرچه وقت، انرژی و پول بیشتری برای دست یافتن به علم و دانش برای خودتان هزینه کنید، کنترل بیشتری روی زندگیتان پیدا خواهید کرد.

 

4. هرازگاهی ایده ‌ها و فرصت‌های جدید را امتحان کنید. ترس طبیعی شما از شکست باعث می‌شود نخواهید چیزهای جدید را امتحان کنید. اما باید این ترس‌ها را کنار بگذارید زیرا داستان زندگی شما از این تجریبات کوچک و خاص ساخته می‌شود. و هرچه تجربیات شما خاص‌تر باشد، داستان زندگیتان جالب‌تر خواهد شد. پس تاجایی که می‌توانید تجربیات جدید به دست آورید و حتماً آن را با دیگران هم درمیان بگذارید.

 

5. وقتی مهارت‌های کاریتان را ارتقاء می‌دهید، روی کمتر، بیشتر تمرکز کنید. مثلاً ورزش کاراته را در نظر بگیرید، کمربند مشکلی خیلی هیجان ‌انگیزتر از کمربند قهوه ‌ای به نظر می‌رسد. اما آیا کمربند قهوه ‌ای هیجان ‌انگیزتر از کمربند قرمز نیست؟ شاید برای خیلی‌ها اینطور نباشد. یادتان باشد جامعه متخصصین را تا اوج بالا می‌برد. این تلاش و زحمت است که اهمیت دارد اما به این شرط که در جهت‌های مختلف پراکنده نشود. پس تمرکزتان را روی یاد گرفتن کارهای کمتر و استاد شدن در آنها باریکتر کنید.

 

6. آدم‌ها نمی‌توانند فکر بخوانند، به آنها بگویید که چه فکری می‌کنید. آدم‌ها هیچوقت نمی‌فهمند چه احساسی دارید مگر اینکه به آنها بگویید. رئیستان؟ بله، او نمی‌داند که آرزوی ترفیع دارید چون به او نگفته ‌اید. دختر زیبایی که دوستش دارید اما چون خجالت می‌کشید تابحال با او حرف نزده‌اید؟ بله، درست حدس زدید؛ بخاطر این روزش را در اختیارتان قرار نمی‌دهد که شما هم روزتان را در اختیار او قرار نداده ‌اید. در زندگی، باید با دیگران ارتباط برقرار کنید. باید دهانتان را باز کرده و با آنها صحبت کنید. باید به آدم‌ها بگویید که به چه فکر می‌کنید، به همین سادگی!

 

7. زود تصمیم بگیرید و زود وارد عمل شوید. اگر شما وارد عمل نشوید یا فرصت‌های جدید را امتحان نکنید، یک نفر دیگر اینکار را خواهد کرد. با نشستن و فکر کردن درمورد آن نمی‌توانید چیزی را تغییر دهید یا پیشرفت کنید. یادتان باشد، بین اینکه بدانید چطور کاری را انجام دهید و واقعاً آن را انجام دهید تفاوت زیادی وجود دارد. علم بدون عمل بی‌فایده است.

 

8. تغییر را قبول کرده و در آغوش بکشید. یک موقعیت بد باشد یا خوب، تغییر می‌کند. روی این می‌توانید حساب کنید. پس تغییر را در آغوش بکشید و بدانید که تغییر به دلیلی رخ می‌دهد. شاید همیشه اول کار ساده و واضح نباشد اما در آخر ارزشش را خواهد داشت.

 

9. درمورد اینکه دیگران درموردتان چه فکری می‌کنند نگران نباشید. در اکثر مواقع اینکه بقیه چه فکری درمورد شما می‌کنند اهمیتی ندارد. وقتی من 18 سالم بود، نظر همکلاسی هایم تاثیر زیادی در تصمیماتم داشت. و گاهی اوقات آنها من را از ایده‌ ها و اهدافی که شدیداً باورشان داشتم، دور می‌کردند. الان می‌فهمم این روش زندگی واقعاً احمقانه بود مخصوصاً وقتی می‌فهمم که تقریباً همه این افراد که ایده ‌هایشان برایم خیلی مهم بود دیگر بخشی از زندگی من نیستند. به جز وقتی که می‌خواهید یک تاثیر اولیه عمیق روی کسی بگذارید (مثلاً در یک مصاحبه شغلی، اولین قرار ملاقات اولیه و از این قبیل)، اجازه ندهید ایده ‌های دیگران سر راهتان قرار گیرد. اینکه آنها چه فکر می‌کنند و درموردتان چه می‌گویند اصلاً اهمیتی ندارد. آنچه مهم است این است که خودتان درمورد خود چه فکر می‌کنید.

 

10. همیشه با خودتان و دیگران صادق باشید. صادق زندگی کردن باعث آرامش فکر است و آرامش‌ فکر واقعاً ‌قیمتی.

11. در دانشگاه با آدم‌های زیادی درمورد کارتان حرف بزنید. رئیس‌ها، همکاران، پروفسورها و اساتید دانشگاه، همکلاسی‌ها، بقیه دانشجویان خارج از دایره اجتماعی شما، استادیارها، دوستان دوستانتان، همه! اما چرا؟ این یعنی شبکه ‌سازی حرفه‌ای. من از وقتی از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدم، برای سه کارفرما کار کرده‌ام اما فقط با کارفرمای اول مصاحبه کردم. دو نفر بعدی قبل از اینکه حتی یک مصاحبه رسمی انجام دهم، بنابر توصیه یک مدیر (کسی که چندین سال شبکه حرفه ‌ای من بود) به من کار پیشنهاد کردند. وقتی کارفرماها می‌خواهند کسی را استخدام کنند، اولین کاری که می‌کنند این است که از کسانیکه می‌شناسند می‌پرسند که کسی را می‌شناسند که به درد آن مقام بخورد یا نه. اگر این شبکه حرفه‌ای را زود بسازید، خودتان را خوب جا خواهید انداخت. به مرور زمان، با افراد جدیدی در شبکه حرفه‌ ایتان آشنا می‌شوید و حرف می‌زنید و این افراد فرصت‌های تازه‌ای در اختیارتان قرار خواهند داد.

 

12. هر روز حداقل 10 دقیقه در سکوت بنشینید. از این زمان برای فکر کردن، نقشه کشیدن، برنامه ریختن و خیالپردازی استفاده کنید. تفکر خلاق در سکوت و تنهایی اتفاق می‌افتد. در سکوت می توانید افکارتان را بشنوید، به عمق وجودتان دست پیدا کنید و روی قدم منطقی بعدی زندگیتان تمرکز کنید.

 

13. زیاد سوال بپرسید. بزرگترین ماجراجویی ممکن، توانایی سوال کردن است. گاهی ‌اوقات در این فرایند، خودِ جستجو مهم‌تر از پاسخ‌هاست. پاسخ‌ها از دیگران، از جهان علم و تاریخ و از بینش و خرد عمیق درون خودتان سرچشمه می‌گیرند. این پاسخ‌ها اگر نتوانید سوالات درست را بپرسید هیچ‌وقت به ظاهر نمی‌آیند. درنتیجه، عمل ساده سوال کردن و پرسیدن سوالات درست، پاسخ اصلی است.

 

14. منابعی که در اختیار دارید را کاوش کنید. آدم‌های سالم وقتی یک فرد علیل را می‌بیند که نشانه ‌هایی از شادی احساسی بروز می‌دهد، تعجب می‌کنند. چطور کسی که چنین وضعیت فیزیکی محدودی دارد می‌تواند اینقدر شاد باشد؟ پاسخ در این است که چطور از منابعی که در اختیار دارند استفاده می‌کنند. استیو واندر نمی‌توانست ببیند، به همین دلیل از حس شنوایی خود برای موسیقی استفاده کرد و الان 25 جایزه بین ‌المللی از آنِ اوست.

 

15. پایین ‌تر از سطح معیشتتان زندگی کنید. یک زندگی راحت داشته باشید، نه یک زندگی تظاهری. برای تحت ‌تاثیر قرار دادن دیگران خرج اضافی نکنید. طوری زندگی نکنید که خودتان را گول بزنید که ثروت با اموال مادی سنجیده می‌شود. پولتان را عاقلانه مدیریت کنید تا پولتان شما را مدیریت نکند.

 

16. به دیگران احترام بگذارید و به آن‌ها حسی خوب منتقل کنید. در زندگی و کار، اینکه چقدر حرف می‌زنید مهم نیست، اینکه چطور باعث می‌شوید دیگران شاد شوند اهمیت دارد. به بزرگترها و کوچکترهایتان و همه آدم‌هایی که شایسته احترامند احترام بگذارید. با همه با همان سطح احترامی که با پدربزرگتان برخورد می‌کنید و با همان میزان صبری که برای برادر کوچکترتان صرف می‌کنید رفتار کنید.

 

17. در هر کاری بهترین باشید. اگر قرار نیست کاری را درست انجام دهید اصلاً چه دلیلی دارد آن را انجام دهید. در کار و در تفریحاتتان بهترین باشید. برای خودتان یک اعتبار ایجاد کنید، اعتبار انجام فوق ‌العاده هر کار.

 

18. کسی باشید که برای آن زاده شده‌اید. باید از قلبتان پیروی کنید و کسی شوید که قرار بوده بشوید. بعضی از ما زاده شده‌اید که موسیقیدان شویم. بعضی از ما شاعر به دنیا آمده‌ایم و بعضی دیگر به دنیا آمده‌ایم که تجارت کنیم. هرکاری که تصمیم می‌گیرید دنبال کنید را باید در همه نسوخ بدنتان حس کنید. زندگیتان برای برآوردن آمال و آرزوهای دیگران تلف نکنید.

 

اما از اینها گذشته، هرکجا که توانستید بخندید، هرکجا که باید عذرخواهی کنید و چیزی را که نمی‌توانید تغییرش دهید، رها کنید. زندگی کوتاه اما اعجاب‌انگیز است. از آن لذت ببرید.

 

 

در ادامه...

.

.

.

.

.

.

.

.

 

با احمق بحث نکنم!!!

بگذاریم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.



با وقیح جدل نکنیم!!!

چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روح ما را تباه می‌کند



از حسود دوری کنیم !!!

چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنیم باز از زندان تنگ حسادت بیرون نمی آید.



از «از دست دادن» نهراسیم!!!

که ثروت ما به اندازه شهامت ما در نداشتن است.



بیشتر را بر کمتر ترجیح ندهیم!!!

که قدرت ما در نخواستن و منفعت ما در سبکباری است.



کمتر سخن بگوییم!!!

که بزرگی ما در حرفهایی است که برای نهفتن داریم، نه برای گفتن



از کودکان بیاموزیم!!!

پیش از آن که بزرگ شوند و دیگر نتوان از آنان آموخت.

 

 

در ادامه...

.

.

.

.

.

.

.

.

 

پیرزنی 91 ساله بعد از یك زندگی شرافتمندانه چشم از جهان فرو بست. وقتی خدا را ملاقات كرد از خدا چیزهایی پرسید كه همواره دانستن آنها باعث آزارش شده بود.
مگر غیر از این است كه تو خالق بشر هستی؟ مگر غیر این است كه همه را یكسان و برابر آفریدی؟ پس چرا مردم با هم رفتار بد دارند؟

خدا جواب داد هر انسانی كه وارد زندگیتان می شود درسی را به شما می آموزد و با این درسهاست كه چیزهای مختلفی از زندگی، مردم و ارتباطات اجتماعی فرا می گیرید.

پیرزن كاملا گیچ شده بود، پس از آن خداوند شروع به شكافتن مساله نمود. وقتی شخصی به تو دروغ می گوید به تو می آموزد كه حقیقت همیشه آن گونه نیست كه وانمود می كنند پس تو می فهمی كه صداقت همیشه آشكار نیست. اگر می خواهی از درون قلبهایشان مطلع شوی باید نقابهایی را كه زده اند كنار بزنی و ماسك خودت را هم برداری و اجازه دهی تا مردم خود واقعی تو را ببینند.

وقتی كسی از تو چیزی را می دزدد به تو می آموزد كه هیچ چیز همیشگی نیست و اینكه همیشه قدر داشته هایت را بدان و از آنها نهایت استفاده را ببر ‌چرا كه ممكن است روزی آنها را از دست بدهی. حتی اگر این داشتنی ها، یك دوست خوب یا پدر و مادر و یا عزیزترین شخص زندگیت باشد. چرا كه فقط امروز آنها در كنار تو هستند و باید قدر آنها را بدانی. وقتی كسی به زندگیت لطمه و خسارتی وارد می كند به تو می فهماند كه پیمانهای انسانی ترد و شكننده هستند. پس محافظت و مراقبت از جسم و روحت بهترین كار ممكن است كه می توانی انجام دهی.

وقتی كسی تو را تحقیر كرد به تو می آموزد كه هیچ دو نفری مثل هم نیستند. اگر با مردمی مواجه شدی كه با تو فرق داشتند، از ظاهر وعمل آنها در موردشان قضاوت نكن به كنه و اصل آنها رخنه كن و آنگاه از قلبت نظر سنجی كن . وقتی كسی قلب تو را شكست به تو می آموزد كه دوست داشتن همیشه این معنی را نمی دهد كه شخص مقابل هم تو را دوست داشته باشد اما با این وجود به عشق پشت نكن چون وقتی شخص مناسبت را یافتی آرامش و لذتی را كه او همراه خود می آورد تمام سختی های گذشته ات را مبدل به نیك فرجامی خواهد كرد.

وقتی كسی با تو دشمنی كرد به تو می آموزد كه هر كسی ممكن است اشتباه كند در این لحظه بهترین كاری كه می توانی انجام دهی این است كه آن شخص را بدون هیچ ریا و خودنمایی عفو كنی، بخشیدن كسانی كه باعث آزار شما می شوند مشكل ترین كاری است كه می توان انجام داد.

وقتی كسی را كه دوست داشتی به تو خیانت می كند به تو می آموزد تا مقاوم نبودن در برابر وسوسه ها بزرگترین معضل بشر است. در برابر وسوسه ها مقاوم باشید كه اگر به این مهم عمل نمایید پاداشتان را میگیرید.

وقتی كسی تو را فریب می دهد به تو می آموزد كه حرص و آز ریشه در بدبختی دارد.

از ته دل آرزو كن تا رویاهایت به واقعیت بپیوندد این اصلا مهم نیست كه خواسته هایت چقدر بزرگ باشند. به موفقیت هایت بیندیش اما هرگز اجازه نده تا وسواس فكری بر اهدافت پیروز گردد. فكرهای منفی را در تله مثبت اندیشی نابود كن .

وقتی كسی تو را مسخره می كند به تو می آموزد كه هیچ شخصی كامل نیست.

مردم را با شایستگی هایی كه دارند بپذیر و كم و كاستی هایشان را تحمل كن.

هرگز شخصی را بخاطر عیوبی كه قادر به كنترل آن نیست از خود طرد مكن . پیرزن كه تا این لحظه محو صحبت های خدا بود نگران این مساله شد كه هیچ درسی توسط انسانهای خوب به بشر داده نمی شود؟

خدا گفت ظرفیت بشر برای دوست داشتن ، بزرگترین هدیه من به بشر است هر عملی كه از عشق سر می زند به تو درسی می آموزد.
وقتی كسی به تو عشق می ورزد به تو می آموزد كه عشق ،‌مهربانی، فروتنی، صداقت، حسن نیت و بخشش می تواند هر نوع شر و بدی را خنثی نمایند.

در برابر هر عمل خیر، عمل شری نیز وجود دارد این تنها بشر است كه اختیار كنترل و برقراری توازن بین اعمال نیك و بد را دارد.

وقتی در زندگی كسی وارد می شوید ببینید می خواهید چه درسی به او بدهید...
دوست دارید معلم عشق باشید یا بدی؟ و وقتی با زندگی دنیوی وداع گفتید برای من نیكی به ارمغان می آورید یا شر و بدی؟ برای خود راحتی بیشتر فراهم می سازید یا درد وعذابی سخت؟ شادی بیشتر یاغم بیشتر؟

نوید شتابی فرد بازدید : 499 1390/06/05 نظرات (0)

 

فواید سلامتی انجیر شامل درمان ضعف جنسی، یبوست، بدگواری، دیابت، سرفه، برونشیت و آسم می‌باشد. همچنین به افزایش وزن پس از بیماری نیز کمک می‌کند.

انجیر میوه فصلی است که در نواحی غربی آسیا یافت می‌شود. اما انجیر خشک همیشه در دسترس می‌باشد. درخت انجیر جزء خانواده توت می‌باشد.

فواید انجیر برای سلامتی را می‌توان با وجود موادمعدنی، ویتامین‌ها و فیبر در آن مرتبط دانست. انجیر حاوی ویتامین A، B1، B2، کلسیم، آهن، فسفر، منگنز، سدیم، پتاسیم و کلر می‌باشد.

در زیر به برخی از فواید آن اشاره می‌کنیم:

 

  • جلوگیری از یبوست: در هر سه عدد انجیر، 5 گرم فیبر وجود دارد، از اینرو به سلامت عملکرد دستگاه گوارش و جلوگیری از یبوست کمک می‌کند.

  • کاهش وزن: فیبر موجود در انجیر به کاهش وزن نیز کمک می‌کند و برای افراد چاق توصیه می‌شود. دقت کنید که انجیر موجب افزایش وزن نیز می‌شود، مخصوصاً اگر همراه با شیر مصرف شود.

  • پایین آوردن کلسترول: انجیر حاوی پکتین است که نوعی فیبر محلول می‌باشد. وقتی فیبر وارد دستگاه گوارش می‌شود، قطرات کلسترول را به خارج از بدن هدایت می‌کند.

  • جلوگیری از بیماری قلبی کرونری: انجیر خشک حاوی فنول، امگا3 و امگا6 می‌باشد. این اسیدهای چرب خطر بیماری‌های قلبی کرونری را کاهش می‌دهند.

  • پیشگیری از سرطان روده: وجود فیبر به از بین بردن مواد سرطان‌زا کمک می‌کند.

  • محافظت دربرابر سرطان سینه پس از یائسگی: فیبر موجود در انجیر در برابر سرطان سینه نیز از بدن محافظت می‌کند.

  • پرفایده برای بیماران دیابتی: انجمت دیابت در امریکا مصرف انجیر را برای افراد دیابتی توصیه می‌کند. برگ‌های انجیر میزان انسولین لازم برای بیماران دیابتی که تزریق انسولین انجام می‌دهند را کاهش می‌دهد. انجیر سرشار از پتاسیم است که به کنترل قند خون کمک می‌کند. برگ‌های انجیر خواص آنتی‌دیابتی دارند.

  • پیشگیری از فشارخون بالا: افراد معمولاً سدیم خود را به شکل نمک مصرف می‌کنند. سطح پتاسیم پایین و سدیم بالا موجب فشارخون می‌شود. انجیر مقدار بالایی پتاسیم در خود داشته و سدیم آن کم است، ازاینرو به جلوگیری از فشارخون کمک می‌کند.

  • کاهش ضعف جنسی: سالیان سال است که گفته می‌شود انجیر ضعف جنسی را از بین می‌برد. 2 تا 3 عدد انجیر را شب در شیر بخوابانید و صبح میل کنید تا قدرت جنسیتان بیشتر شود. این کار به افزایش وزن نیز کمک می‌کند.

  • تقویت استخوان‌ها: انجیر سرشار از کلسیم است که به تقویت استخوان‌ها کمک می‌کند.

  • کمک به از دست رفتن کلسیم از راه ادرار: افرادیکه رژیم‌های پرنمک دارند دچار از دست رفتن کلسیم از طریق ادرار می‌شوند. محتوی پتاسیم انجیر از این مشکل جلوگیری می‌کند.

  • پیشگیری از زوال ماکولا: از دست رفتن بینایی در سالخوردگان به دلیل زوال ماکولا صورت می‌گیرد. میوه‌ها و انجیر برای جلوگیری از این مشکل مفید هستند.

  • برطرف کردن گلودرد: محتوی بالای لعاب انجیر، به برطرف کردن گلودرد کمک می‌کند.

 

انجیر برای اختلالات مختلف تنفسی مثل سرفه و آسم نیز مفید است. ازآنجاکه این میوه برای گوارش نیز فایده‌بخش است، به از بین بردن یبوست، بدگواری، دل‌درد و از این قبیل نیز کمک می‌کند. انجیر برای تب، گوش‌درد، جوش، آبسه، بیماری مقاربتی نیز مفید است و برای کبد عالی است. انجیر یک میوه قلیایی است، درنتیجه به تنظیم pH بدن کمک می‌کند. انجیر سرشار از فلاوونوئید و پلی‌فنول می‌باشد که آنتی‌اکسیدان‌هایی هستند که از تخریب ناشی از رادیکال‌های آزاد جلوگیری می‌کنند. انجیر خواص آرامش‌بخش نیز دارد. انجیر مقدار کمی چربی و قند دارد.

انجیر میوه‌ای شیرین و نرم است و از خمیر آن به جای شکر استفاده می‌شود. از انجیر فراورده‌ای برای درست کردن شیرینی، پودینگ، کیک و سایر شیرینیجات، مربا، ژله و نگه‌دارنده‌ها استفاده می‌کنند.

 

احتیاط: مصرف زیاد انجیر می‌تواند موجب اسهال شود. انجیر خشک مقدار زیادی قند دارد و می‌تواند موجب پوسیدگی دندان‌ها شود.

تعداد صفحات : 50

درباره ما
Profile Pic
ثبت شده در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 508
  • کل نظرات : 198
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 51
  • آی پی دیروز : 51
  • بازدید امروز : 201
  • باردید دیروز : 212
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 707
  • بازدید ماه : 1,610
  • بازدید سال : 4,653
  • بازدید کلی : 927,568