تنها بودم تنهاتر شدم با رفتن یار
ندانستم ز کدامین گناه مجازات کرد مرا
میدانست که عاشقشم
ولی ندانستم که مرا دارد دوست یا نه؟
زبانش می گفت دوستم داره
ولی چشمانش فریاد بر می آورد
د لش مال دیگری است
ز بی وفاییش گذشتم
ولیکن هر جا روم
به رخ هرکس بنگرم
در خلوت کنج خانه ام
در گردش های شبانه ام
در عبادت هایم
رخ ماهش به نظرم آید
ز هر چیزم میگذرم
تا شاید باز آید
ولی حیفا،ولی دریغا
که دستش در دست دگری است
حال هر جا هستی
دستت تو دست هر کی هست ز خدا خواهم
در تنهاترین تنهاییم که
در تنهاترین تنهاییت تنهای تنهایت نگذارد