loading...
کـــــاریـــزمــــــــــات
آخرین ارسال های انجمن
نوید شتابی فرد بازدید : 722 1392/06/04 نظرات (0)

روزنامه محلی صبح کرمان بنا بدلیل جنبه زیاد مقامات دولتی توقیف و مدیر مسئول روزنامه بدلیل انتشار مطلب پایین که حاوی توهین به مقامات و نظام مقدس اسلامی ایران بازداشت شد

 

 

 

 

 

آخه مرض داشتی با این کارت چند خانواده رو از نون خوردن بندازی؟

اینجا ایران است.باید توقعات رو کم کرد

 

نوید شتابی فرد بازدید : 122 1392/05/24 نظرات (0)

هشدار!
سازمان صلیب سرخ جهانی اخیرا عکسی از یک نوع عنکبوت آفریقایی که به دلایل
مجهولی در سرتاسر جهان پخش شده است را منتشر نموده است نیش این عنکبوت تا 4 روز
هیچ تاثیر و اثری نداشته و وقتی عیان می شود که دیگر کار از کار گذشته است.این
سازمان از تمام افراد و شبکه های اجتماعی خواسته تا در اطلاع رسانی تصویر این
بندپا مشارکت کنند.شما نیز آنرا با دیگران مطرح کنید
لطفا به اشتراک بزارین
Vahab Mahdavi

 

 

هشدار!

سازمان صلیب سرخ جهانی اخیرا عکسی از یک نوع عنکبوت آفریقایی که به دلایل مجهولی در سرتاسر جهان پخش شده است را منتشر نموده است نیش این عنکبوت تا 4 روز هیچ تاثیر و اثری نداشته و وقتی عیان می شود که دیگر کار از کار گذشته است.این سازمان از تمام افراد و شبکه های اجتماعی خواسته تا در اطلاع رسانی تصویر این بندپا مشارکت کنند.شما نیز آنرا با دیگران مطرح کنید.

 

در این امر مهم همکاری نمایید

نوید شتابی فرد بازدید : 98 1392/05/03 نظرات (0)

پنجشنبه 03 مرداد 1392                                                         ستاره

 

 

سلام لطفاادرس ایمیل اقامحسنو برام بذاریدممنون

 

پاسخ : سلام

دوست گرامی ستاره خانم با عرض پوزش ایشان اجازه ندادن

در ضمن کلیه آدرس ایمیل دوستان به هیچ عنوان در اختیار اشخاص حقیقی و حقوقی قرار نمیگیرد

نوید شتابی فرد بازدید : 138 1392/04/30 نظرات (0)

چه ازدواج کرده باشید، چه نکرده باشید، باید این را بخوانید.....

 

وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.

 یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی‌رسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟

  از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه می‌کرد. می‌دانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگی‌اش آمده است. اما واقعاً نمی‌توانستم جواب قانع‌کننده‌ای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش می‌سوخت.

 با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود می‌تواند خانه، ماشین، و 30% از سهم کارخانه‌ام را بردارد. نگاهی به برگه‌ها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که 10 سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبه‌ای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمی‌توانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفته‌ها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکم‌تر و واضح‌تر شده بود.

 روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی می‌نویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.

صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمی‌خواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم. دلایل او ساده بود: وقت امتحانات پسرمان بود و او نمی‌خواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود.

 برای من قابل قبول بود. اما یک چیز دیگر هم خواسته بود. او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم. از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم. فکر می‌کردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابل‌تحمل‌تر باشد، درخواست عجیبش را قبول کردم.

 درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقه‌ام حرف زدم. بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است. و بعد با خنده و استهزا گفت که هر حقه‌ای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد.

 از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم. وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازه‌کاری داشتیم. پسرم به پشتم زد و گفت اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم. حدود 10 متر او را در آغوشم داشتم. کمی ناراحت بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کار برود. من هم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.

 در روز دوم هر دوی ما برخورد راحت‌تری داشتیم. به سینه من تکیه داد. می‌توانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم. فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکرده‌ام. فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست. چروک‌های ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کرده‌ام.

 در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است. این آن زنی بود که 10 سال زندگی خود را صرف من کرده بود. در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است. چیزی از این موضوع به معشوقه‌ام نگفتم. هر چه روزها جلوتر می‌رفتند، بغل کردن او برایم راحت‌تر می‌شد. این تمرین روزانه قوی‌ترم کرده بود!

 یک روز داشت انتخاب می‌کرد چه لباسی تن کند. چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد. آه کشید و گفت که همه لباس‌هایم گشاد شده‌اند. یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است، به همین خاطر بود که می‌توانستم اینقدر راحت‌تر بلندش کنم.

 یکدفعه ضربه به من وارد شد. بخاطر همه این درد و غصه‌هاست که اینطور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.

 همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون می‌ترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان.

 اما وزن سبک‌تر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی می‌توانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردم و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. می‌ترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پله‌ها بالا رفتم. معشوقه‌ام که منشی‌ام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، دیگر نمی‌خواهم طلاق بگیرم.

 او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانی‌ام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمی‌خواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خسته‌کننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا می‌فهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقه‌ام احساس می‌کرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پله‌ها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گل‌فروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت می‌کنم و از اتاق بیروم می‌آورمت.

شب که به خانه رسیدم، با گلها دست‌هایم و لبخندی روی لبهایم پله‌ها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم روی تخت افتاده و مرده است! او ماه‌ها بود که با سرطان می‌جنگید و من اینقدر مشغول معشوقه‌ام بودم که این را نفهمیده بودم. او می‌دانست که خیلی زود خواهد مرد و می‌خواست من را از واکنش‌های منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند. حالا حداقل در نظر پسرمان من شوهری مهربان بودم.

 جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خانه، ماشین، دارایی‌ها و سرمایه مهم نیست. اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم می‌آورد اما خودشان خوشبختی نمی‌آورند.

 سعی کنید دوست همسرتان باشید و هر کاری از دستتان برمی‌آید برای تقویت صمیمیت بین خود انجام دهید.

نوید شتابی فرد بازدید : 143 1392/04/23 نظرات (0)
نقاشـــی های ننـــه صنــــوبر و ننه حســــن ...‎
 

http://ap4.persianfun.info/img/92/4/nane-saboor/1.jpg

آغاز کار ننه صنوبر

چند سال پیش وقتی بساط نقاشی برادرزاده ننه صنوبر در حیاط خانه پهن بود، برگی از درخت روی صفحه کاغذ افتاد. ننه صنوبر دور تا دور برگ را روی صفحه سفید کاغذ کشید. نقاشی شبیه برگ شد آن وقت با مداد سبز آن را رنگ کرد. درست همین لحظه بود که ننه صنوبر فکر کرد می‌تواند نقاشی کند.


http://ap4.persianfun.info/img/92/4/nane-saboor/2.jpg

آغاز کار ننه حسن

فرزند منور رمضانی "ننه حسن" این نقاش ۷۶ ساله می‌گوید: «سال ۷۸ من سیاه‌قلم کار می‌کردم و مادرم کنار دست من می‌نشست و از روی کارهای من کار می‌کرد. کارهایش از دید من خیلی خاص بودند پس تشویقش کردم که بیشتر کار کند و نقاشی بکشد.»


http://ap4.persianfun.info/img/92/4/nane-saboor/3.jpg

شغل ننه صنوبر: کارگر کوره‌پزخانه

به نوشته خبرگزاری مهر:«شوهر ننه صنوبر اهل گرجستان بود ولی خودش از ایلاتی های بختیاری منطقه الیگودرز است. حدود ۴۰ سال پیش به تهران آمدند و از همان ابتدا هر دو برای این‌که بتوانند خرج زندگیشان را تامین کنند در کوره‌های آجر پزی کار کردند.»


http://ap4.persianfun.info/img/92/4/nane-saboor/4.jpg

شغل ننه حسن: قالی‌باف

پسر ننه حسن که خود نقاش است در مورد چگونگی آشنایی مادرش با نقاشی می‌گوید: «او از کودکی به قالیبافی و طراحی نقوش قالی مشغول بود.»


http://ap4.persianfun.info/img/92/4/nane-saboor/5.jpg

گذران روزگار در سن بالا

ننه صنوبر هر روز بساط نقاشی های کودکانه‌اش را در محله یافت آباد تهران پهن می‌کند تا روزگارش بگذرد. می‌گوید هرچه به ذهنم می رسد می‌کشم. مردم وقتی می بینند این نقاشی را یک پیرزن کشیده دوست دارند و می خرند.


http://ap4.persianfun.info/img/92/4/nane-saboor/6.jpg

قیمت‌گذاری آثار ننه حسن

به گفته مدیر گالری‌های خانه هنرمندان:« قیمت‌گذاری آثارهنرمندان خودآموخته متأثر از جذب مخاطب است که اگر بتواند روی مخاطب تأثیرگذار باشد،‌ قیمت این آثار هم رشد می‌کند. آثار ننه حسن از حدود یک میلیون و یک میلیون و 500 هزار تومان شروع می‌شود.»


http://ap4.persianfun.info/img/92/4/nane-saboor/7.jpg

قیمت گذاری آثار ننه صنوبر

ننه صنوبر می‌گوید: "کسانی که سواد دارند این نقاشی ها را در نمایشگاه می‌گذارند. اگر کسی بگوید چند تومان می‌فروشی می گویم هر چقدر دوست دارید بدهید و حتما امضایش می‌کنم چون نقاشان بزرگ هم امضا دارند".


http://ap4.persianfun.info/img/92/4/nane-saboor/8.jpg

به این تصویر خوب نگاه کنید

ننه صنوبر، گدایی نمی‌کند. نقاشی می‌کشد تا رهگذران "هر چقدر که دوست‌دارند بدهند" تا او بتواند در این سن بالا هزینه‌های زندگی‌اش را تامین کند. در کنار ننه صنوبر، جوانی چهار قلم جنس را در کنار خیابان چیده و مشغول دست فروشی است. پشت سر او جوان دیگری در میان زباله‌ها در حال جستجو است.


http://ap4.persianfun.info/img/92/4/nane-saboor/9.jpg

ننه صنوبر، نوآوری و الزامات زندگی

این‌که ننه صنوبر در این سن بالا در کنار خیابان و با یک نوآوری برای گذراندن زندگی خود تلاش می‌کند، حاوی نکات مثبت و منفی بسیاری است. جمعیت کهن‌سال ایران در حال افزایش است. همه این جمعیت ننه صنوبر نیستند. درصد زیادی از این جمعیت نیازمند کمک‌ هستند.


http://ap4.persianfun.info/img/92/4/nane-saboor/10.jpg

چه می‌توان از کهنسالان یادگرفت

حقیقت‌شناس با بیان این که آثار هنرمندان خودآموخته‌ای همچون ننه حسن به طور مستقیم از زندگی آن‌ها نشأت می‌گیرد می‌گوید:‌ «آثار این هنرمندان تحت تاثیر زندگی آن‌هاست و آن چه در زندگی می‌بینند و دچار آن شده اند به نمایش می‌گذارند. این آثار‌ قرار نیست که روی زندگی تاثیر بگذارند بلکه یادآوری می‌کنند آنچه را که دیگر هنرمندان در تولید آثار هنری فراموش کرده‌اند.»


http://ap4.persianfun.info/img/92/4/nane-saboor/11.jpg

ننه صنوبر و ارزش هنر

ننه صنوبر چند سالی است با نقاشی کشیدن گوش به ندای درونی‌اش می‌دهد که البته با چاشنی تامین هزینه زندگی نیز همراه است. هنر، هنر است و ارزش گذاری (نه تنها مادی) نیز برعهده مخاطب هنرمند.


http://ap4.persianfun.info/img/92/4/nane-saboor/12.jpg

ننه حسن و ارزش هنر

بازنمود روایت‌ها، افسانه ها، داستان واره‌ها، منظومه‌ها، اعتقادات، اسطور‌ه‌ها و آئین‌های کهن را می‌توان در غالب آثار ننه حسن دید که صادقانه به تصویر کشیده شده‌اند.


http://ap4.persianfun.info/img/92/4/nane-saboor/13.jpg

ننه حسن، نماد "پیری پایان راه نیست"

در جوامع سنتی، مقوله‌ای بنام "بازنشستگی" وجود ندارد. در جوامع در حال توسعه اما بازنشستگان کاربردی ندارند. ننه حسن نشان داد که پیری پایان راه نیست و می‌تواند سرآغاز فصلی نوین در زندگی باشد. اکنون در بسیاری از جوامع پیشرفته از توانایی‌ها و تجربیات سالمندان در رشته‌های گوناگون استفاده می‌شود و بسیاری از آن‌ها به کارها و علائقی می‌پردازند که در گذشته وقت، امکان و شاید پول آن را نداشتند.


http://ap4.persianfun.info/img/92/4/nane-saboor/14.jpg

پیری پایان راه نیست

تعداد صفحات : 50

درباره ما
Profile Pic
ثبت شده در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 508
  • کل نظرات : 198
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 56
  • آی پی دیروز : 51
  • بازدید امروز : 251
  • باردید دیروز : 212
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 757
  • بازدید ماه : 1,660
  • بازدید سال : 4,703
  • بازدید کلی : 927,618